جایی میانِ خاطرهها هنوز هم باعثِ سوزش قلبام میشود
من امید داشتم این احساس سربلندم خواهد کرد
اما بالاخره آن رویِ کریحاش را نشانام داد
این روزها توسطِ مغز بیمارم به سختترین حالت ممکن درمحاکمهام
که برایم حکمِ اعدام صدور کرده
و دوستداشتنات آلت قتالهای شده
که مرا به قتلگاه کشانده
هرشب مرگی در من رخ میدهد
به تماشای اعدامِ تک به تکِ احساسم نشستهام
مرگِ دلتنگیهایم
دلگیر بودنهایم
و حتی مرگِ روحِ رنجورم
تمامِ احساسام را به دارمیکشم
هیسسسسسس.
تو دیگر با واژهگانِ مسمومات تازیانه نزن بر روحام
دلتنگیهایم را شبانه خفه میکنم
تا آرامش تو و معشوقهات را برهم نزنام
چه گرم مشغولِ عشقبازی با اویی
لعنتی روزی هم مرا این چنین عاشقانه میخواستی
یادت هست؟
دیر فهمیدم عاشقانههایت
مثل آواز دهل از دور خوش بود
که دلخوش کرده بودم به یک مشت حرفهای پوچ و توخالیات
دیر فهمیدم تِ سیاهی چشمهایت چیزی جز فریب من نبود
میدانی این منِ فریب خورده را آخر این دوستداشتنات میکشد
پای دار میروم تا حکم صادر شده توسط مغزِ بیمارم را به پایان برسانم
چهارپایه برای ثانیهای زیر پاهایم میلرزد
حقیقتاش مرا ترسی از مرگ نیست
آخر این من خیلی وقت پیش مرده است
درست از بعدِ همان روزِ گرم مردادی که با تو قدم زد
و کفشهایش بعد از آن روز بجای هم قدم بودنات
خیابانِ فراموش کردنات را قدم به قدم متر کرد
اما میدانی آرامِجان فراموشکردنات
برای منی که بودنهایت را به تمامِ ضربانِ قلبام دوختهام کارِ آسانینیست
طناب به گردن به آسمان چشم میدوزم
طرحی از چشمهای سیاهات را میان ابرها میکشم
به خود باز دروغ میگوییم
تو میآیی با چمدانی پر از دلتنگی
و مرا مهمانِ آغوشات میکنی
میانِ این رویایِ خاکستریام
و وهمِ هنوز دوستام داریات
زیرپایام خالی میشود
از میانِ خس خس نفسمهایم
زمزمهی کفشهایم را میشنوم
آنها هنوز هم آخرین ردِ هم قدمات بودن را از یاد نبردهاند
.
ن.پ:این نوشته تقدیم به بینام ونشانی که گاهگاهی برایم مینویسد
شاید خودش نداند اما حضورش دلگرمم میکند
حتی اگر ندانم کیست
اینکه در این سرزمینِ واژگانم میدانم تنها نیستم کافیست برایم
درباره این سایت